به گزارش سینماپرس، مراسمی با عنوان «شب ایران درودی» عصر جمعه ١٠ شهریور ماه، در سالن شهناز خانه هنرمندان ایران برگزار شد.
این مراسم یادبود با حضور تعداد قابل توجهی از هنرمندان و اهالی فرهنگ و هنر و نزدیکان این هنرمند از جمله محمدرضا شفیعی کدکنی، رویا نونهالی، سیدمحمد بهشتی شیرازی، طاها بهبهانی، علی اسدی، عبدالرحمن نجل رحیم، علی دهباشی و... همراه بود.
در شب ایران درودی تمامی صندلیهای سالن استاد شهناز از جمعیت تکمیل شده بود و علاوه بر حاضرانی که در این سالن به صورت ایستاده مراسم را دنبال میکردند، سالن امیرخانی خانه هنرمندان نیز برای حضور علاقهمندان اختصاص داده شد.
شب ایران درودی یک روز قبل از سالروز تولدش در ١١ شهریور ماه برگزار شد. ایران درودی زاده ١١ شهریور ماه ١٣١۵ بود و ٧ آبان سال ١۴٠٠ درگذشت.
مدیریت این مراسم را علی دهباشی و تکتم نعیمی برعهده داشتند.
در ابتدای مراسم علی دهباشی که وضعیت جسمی مناسبی نداشت دقایقی صحبت کرد و ضمن خیر مقدم به حاضران در این مراسم گفت: جمعه دهم شهریور ماه ١۴٠٢ در تالار جلیل شهناز دور هم جمع شدیم و با همراهی موسسه ایراندخت درودی، یک ماه برای برگزاری این مراسم تلاش کردیم تا از یکی از فرزندان ایران به نام «ایران» یاد کنیم. در جشن ٨٨ سالگی ایران درودی، هنرمندان بسیاری در جمع ما هستند. ایران سالها به فکر وطنش بود و هر آنچه حاصل عشقش به ایران بود به وطنش بخشید. او باید الگویی برای تمام هنرمندانی باشد که در این رشته کار میکنند. او پس از زندگی در غرب، یک چوب کبریت هم برای غربیها باقی نگذاشت و همه را برای ایران آورد. امشب یاد و خاطره او را گرامی و نام ایران را پاس میداریم تا ادای دینی از سوی ما نسبت به نام گرامی و بلند او باشد.
در ادامه ویدیویی که سالشماری از زندگی ایران درودی محسوب میشد، برای حاضران نمایش داده شد. در این ویدیو کلیپ به تحصیلات ایران درودی و برگزاری ۶۴ نمایشگاه انفرادی او در سراسر جهان اشاره شده بود. همچنین به شرکت در ٢۵٠ نمایشگاه گروهی که در کارنامه هنری ایران درودی دیده میشود، اشاره شد.
پس از پایان پخش ویدیو کلیپ، اعلام شد که این مراسم مصادف با سفر سالیانه دکتر ژاله آموزگار بوده بر همین اساس پیام او برای این مراسم به صورت تصویری پخش شد.
ژاله آموزگار در این پیام تصویری گفت: هر روز هزاران انسان چشم به جهان میگشایند به زندگی سلام میگویند و سرانجام آهنگ وداع میخوانند. در میان آنها شاید معدود کسانی هستند که آمدنشان نشانه نعمت و رفتنشان با دریغ بسیار همراه است. ایران درودی یکی از این شخصیتهاست.
آموزگار ادامه داد: او در کتاب خواندنی و شیرین «در فاصله دو نقطه» زندگی خود را روایت کرده است، اما من به صورتی دیگر به این رویداد مینگرم. من به خط تیرهای فکر میکنم که میان ١١ شهریور ١٣١۵ و ٧ آبان ١۴٠٠ قرار گرفت. آیا این خط تیره همسان همه تیرههاست که فاصله زندگی و مرگ همه انسانها را نشان میدهد؟ همه میدانیم که اینطور نیست. بسیاری کسان در فاصله این خط تیره فقط زندهاند، بدون اینکه زندگی کرده باشند؛ کسانی نیز هستند که چنان با سیاه بیتی سیاه کاری این خط را طی می کنند که مردمان می گویند کاش چنین خط تیره ای هرگز وجود نداشت، اما برخی دیگر چنان نوری بر این خط تیره می بخشند که تجلی آن بر دل های دیگران می نشیند. چنین افرادی دری را همراه با زیبایی و احساس همراهی و همدلی برای انسانهایی که فقط گوشت و پوست و استخوان نیستند باز میکنند؛ ایران درودی یکی از آن هاست. او زندگی پراحساس و پردردی داشت. با غم آشنا بود. خود رنج کشیده بود و از این رو رنج، آرامش او بود، ولی شادی و زندگی را نیز دوست داشت و عاشق مردم بود.
آموزگار گفت: من تخصصی ندارم که درباره ویژگی هنری آثار ماندگارش صحبت کنم اما میتوانم اقرار کنم که هم از خواندن آثار نگارشی او و بهخصوص کتاب «در فاصله دو نقطه» لذت بردم و در برابر زیباییهای نقاشیهای او سر تعظیم فرود میآورم.
او گفت: ایران درودی در جسم به خاک سپرده است اما جان و روانش در میان آثارش همیشه زنده است و به ما مینگرد.
در ادامه نیز سید محمد بهشتی شیرازی دقایقی سخنرانی کرد و گفت: در مورد مرحوم ایران درودی چند نکته به نظر من میرسد که عرض میکنم. مرحوم ایران درودی در طول عمر انگار درباره یک مقوله نقاشی کرد. شما فراز و نشیب چندانی در آثار او نمیبینید و چه کارهای اول و چه کارهای آخر مشخص است کار یک نفر و درباره یک چیز است. اما آن چیز چیست؟
او ادامه داد: مرحوم ایران درودی همواره درباره یک جایی نقاشی و یک جایی را گزارش کرد. یک جایی است که اگر که ما فصل مشترک بین آثار را در نظر بگیریم آن یک جا بودن بیشتر نمایان میشود. مثل اینکه تمام عمر برای یکی نامه مینوشت و یک نفر مخاطب نامههای او بود یا از یک جا گزارش میکرد. اما آنجا کجاست؟ به نظر من آنجا ایران است. ایران، اما جوهر و عطر ایران است. ما یکی از هنرهای بزرگی که داشتیم عطاری و عصاری بود و کار هنرمندان ما نیز عطاری و عصاری بود. در کار ایران درودی نیز حاصل همین عطاری و عصاری را میتوان دید. آن چه چیز مشترکی است که علیرغم همه تنوع این سرزمین، ویژگیها را در خود جمع و بیان میکند؟ از این جهت مرحوم ایران درودی تمام عمر یک سخن گفت و بر یک عهد پیمان بود. گویی عشق ورزید به یک جا و حقیقتا از معدود کسانی است که نامش با خودش تناسب دارد.
او ادامه داد: ایران درودی از یک جهت دیگر نیز به نظر من قابل توجه است. ما در روزگاری زندگی میکنیم که دعوای بین سنت و مدرنیته زیاد شنیده میشود که به نظر من آدرس غلطی است؛ ما دعوای سنت و مدرنیته نداریم چون نه مدرنیته ما مدرنیته است و نه سنت، سنت. اینجا دعوا میان تجدد و پرهیز از معاصر شدن است. معاصر شدن یعنی اتصال به ریشه و انعطاف نسبت به متغیرها که جاریست و هر موجود زندهای برای بقای خود انجام میدهد. در کارهای مرحوم ایران درودی ما کوشش برای معاصر شدن میبینیم و نه برای مدرن شدن و نه چیزی که تحت آن سنت وجود دارد؛ یعنی مربوط به این روزگار است و چیزیست که میان گمشدههاست و کمتر کسانی به آن نگاه کردند.
بهشتی شیرازی ادامه داد: مرحوم ایران درودی دلش میخواست جاودانه شود و از جمله کوششهای او این بود که تا حد ممکن نگذاشت آثارش پراکنده شود. امیدوارم یادش زنده بماند و راهش چراغی روشن و هموار برای هنرمندان باشد.
در ادامه تیزر دیگری با عکس کودکی ایران درودی آغاز و پس از آن صدای ایران درودی و تصاویر دیگری از این هنرمند پخش شد که از آرزوی راهاندازی موزهاش میگفت؛ «امیدوارم همه هموطنان هنرمندم روزی در این موزه نمایشگاه بگذارند و یاد من را زنده نگه دارند. واقعا آرزو دارم که بتوانم به عنوان یک هموطن در مملکتم فرهنگسازی کنم برای همین هم فکر میکنم باید زنده باشم تا آن مرکز فرهنگی که آرزو دارم ایجاد کنم؛ مرکز تبادل فرهنگی ایران با کشورهای دیگر باشد.»
و در ادامه نیز همراه با تصاویری از ایران درودی آهنگ «دیار عاشقیهایم» به خوانندگی همایون شجریان پخش شد.
سپس رویا نونهالی روی سن آمد و ضمن پوزش بابت لرزش صدایش و بیان اینکه با تماشای تصاویر پخششده تحت تاثیر قرار گرفته است، اظهار کرد: ایران درودی از بودن طفره نرفته است. از لحظهها نترسیده است و با شجاعت خودش است و هست. من چه میتوانم بگویم جز چند عبارت که عبارتند از طوری که من ایشان را به یاد میآورم. نقاش فضاها، مکانها و ماجراهای کیهانی و چشم انداز عالم از مزیت انتخابهایی که دوستش دارد و سرمست میکند.
نونهالی ادامه داد: او دوست خوب زندگی بوده است و دوستان فراوان معتبری داشته است که هر بار خواستند در خاطرشان مرورش کنند یاد کسی افتادند که در ستایش مهر بومهایش را آفتابی میکرده است و معلوم است اهل معاشرت با اسطورههاست. اسطوره برایش روح فضای مستعد قصههاست؛ قصههایی از تاریخ پابرجا و بیش از آن صحنههایی از جغرافیایی از نمادهای آشنا و نشانی نشانههایی که بیننده جهانی را مهمان خانه میکنند.
او ادامه داد: خوانش درام زندگی ایران درودی شورانگیز است، دعوتکننده است و اساسا چندوجهی است و به این ترتیب از ایرانیترین چهره های جهانی این اقلیم است. او هم نقاش بود و هم نویسنده فضاها و احوالی که زندگی کرد و هم نقال باشکوهی بود؛ باورپذیر، جذاب، زیبا، سینمایی و همیشه مشوق؛ تشویق به زندگی بیوقفه جادوییست. او آنقدر با وسواس و شوق و استمرار بی وقفه مشغول زندگی بود که می شود مثل افسانه ها تعریفش کرد و ما با ایشان اینجا هستیم و من با وجود اینکه میدانم این ایام حرف، رونق خود را از دست داده نتوانستم به دعوت چیزی گفتن برای ادای احترام به ایران و نور و شوق، نه بگویم.
نونهالی گفت: روزشمار زندگی او یعنی کارهایش، مانند فیلمنامه اثری است که کسی را معطل نمیکند و در شکل و معنا خوش ریتم است.
این بازیگر چنین ادامه داد: بانو ایران درودی نقاش ماهر و خلاق درام زندگی خود بوده است. او معلم و مربی انواع نمایش، هر چه لطیفتر بود.
نونهالی گفت: در هر درام هر وقت پای تحول و تغییر و رهایی به میان کشیده میشود وقت سنجش عیار میرسد و زمان اصلی واقعه است که بدانی کجای کاری؛ کار یا میشود و باورکردنی میشود و به طریقی حرکت و حافظه و ماندگاری و یادآوری ممکن میشود یا نمیشود؛ اگر نشوند چیزها فراموش میشوند و کسی ماجراها، شخصیتها و فضاها را تعریف نمیکند و وجدی صورت نمیگیرد.
او گفت: ایران درودی با تمام بالا و پایینی که نقل میکند از نوسان سایه و آوار تاریکی دست از کنجکاوی مدام در نور برنداشت و به خاطر ستایش رویش نور میهمانی، رقص و شادکامی گلها در دشتهای معلق را در خاطر ما کاشت و نقاشیاش مثل شعر و روایتش از تاریخ رایحه داشت و خوشبوست. هر جا، هر وقت هر بار از کنارش رد شوی دعوتیست گرم به قدری ماندن و بسیار رفتن و هیچوقت نمیشود دوباره حالتش را از نو نخواند و برق چشمهای چالاکش را ندید و نگاه نکرد که شوریدگی به روایت و تصدیق هربارهاش جوهر نوشتن داستان زندگی و آدمها و فضاهاست. درهای باز، شیشههای شسته با بوی باران باریده و …
او گفت: در حکمت و عرفان ایرانی حقیقت وقتی بیش از نور رازآمیز شود و به یادآورنده، حرف بوی خوش دوست به میان آورده میشود. خیلی میخوانیم و میشنویم که اثر هنرمند آنچه است که توفیق هنرمند یا فیلسوف جهان او زیسته، تجربههای منحصر و ناب و خود خود اوست … ایران نقاش در کودکی هموارهاش به جبر روزگار زود بالغ شد و فراگیر شد در خودش و در تالار وسیع سینمای زندگیاش که هر آن نسخهای نو اکران می کرد از کسی که توانست و حق داشت خودش را ستایش کند و در آغوش بگیرد. ایران درودی رازهایش را برملا کرد و یاد داد مثال تماشایی آن چیزیست که یکدست و هماهنگ برای زیستن منحصر سمفونی تناقضهای معمای برای خود کسی بودن، منحصر به فرد اما قابل انتشار. ایران چنین بود و صدا و تصویر و متن او ترکیب غیرقابل تفکیکی از علاقهای حقیقی بود. بلورهایی که محصول کارگاهش هستند که در آن جبر به اختیار بدل شد. ایران گرهها را باز کرد تا نقطه و خط و طرح و رنگ، روان شوند و نفسی بکشند و ما یادمان نرود نفسی بکشیم عمیق و باشکوه. ایران عادت تفکیکهای جنسیتی، طبقاتی، ادواری، مرزهای قراردادی زشت و زیبایهای ملال انگیز را در جهانی که از خود ساخت منهدم کرد و دلش خواست و خواستنی شد و نقاشی خودش را با خودش و سرزمینی که پدید آورد کشید. و از انواع مبارزانی بود که پایکوبی مدام بر صحنه زندگی را بلدند و در آنچه نوشت، گفت و کشید، ملایمتی ماجراجو، فروتنی سربلند و نجوایی به رسم فریاد پیداست. ایران بهتر از هر کسی از ایرانی که بود و میخواست و میتوانست باشد نشان به جا گذاشته است… داستان او دعوت سزاوارانهای به زندگیست، هست، خوش به حالش.
پس از آن علی دهباشی به دو شعر از احمد شاملو و شفیعی کدکنی که در زمان حیات ایران درودی در رسای او سروده شده بود اشاره کرد و سیدمحمد طباطبایی شعر «بخوان به نام گل سرخ» را خواند.
پس از آن نیز شعری که شاملو در وصف ایران درودی سروده بود با دکلمه این شاعر پخش شد.
در میانه این برنامه وضعیت جسمی علی دهباشی نامساعد شد. او از روی سن پایین آمد و پزشکانی که در این مراسم حضور داشتند به وضعیت او رسیدگی کردند.
بر اساس گزارش ایسنا، در ادامه تکتم نعیمی با اشاره به وضعیت جسمی علی دهباشی و با تشکر از حاضران در این مراسم، پیام امیر نایینی را خواند که او را یار دیرین خانم ایران درودی معرفی کرد.
او گفت: ایران درودی عزیز ما تصویرگر رنگ و نور و بلور و آویزهای اشک اکنون در میان ما نیست اما حضور پررنگش را احساس میکنیم و چه خوب که گرد هم آمدیم که به او پیام دهیم که پیوسته هستی و از خاطرمان نرفتی. درباره او، درباره هنر تصویرگریاش، درباره نقاشی و تجلی فوقالعاده درونی او که بر بوم فرو میریخت و برایش مقدس بود، درباره استعداد درونی او که همه جا میدرخشید، از کارگردانی تا نویسندگی و همین بس که کتابش را به چاپ سی و ششم رساند. درباره نیروی آفریننده او بسیار گفتند، میگویند و باز هم خواهند گفت.
نجل رحیم دیگر فردی بود که روی سن آمد. او با اشاره به آشنایی اش با بعضی از کارهای ایران درودی از دهههای ۴٠ و ۵٠ چنین یادآور شد: در آن سالها در دوران سربازی در پادگانی در تهران جریانات هنر و ادبیات را پیگیری میکردم. در ضمن رساله دکترای خود را درباره فیزیولوژی خواب به رویا مینوشتم. شاید به همین دلیل بود که مسئله پیوند واقعیت به رویا چون مسئله ذهن و بدن و در عین حال جنبش ادبی هنری سورئالیستی که مابین دو جنگ جهانی خانمان سوز اتفاق افتاد و ادعا داشت که بخشی از شرور انسان وابسته به بخش نهان بدن به ذهن در رویا می گذرد علاقهام را جلب کرد. شاهد بودم که ادبیات هنر اعتراضی ما که نمی خواست زیر سانسور استبدادی باشد به این سبک ادبی و هنری اقبال نشان میداد. پروژه لوله کشی نفت آبادان به ماهشهر بود که سوژه نقاشی پرتبلیغی از ایران خانم شد که احمد شاملو او را رگ های ما رگ های زمین نامگذاری کرد.
او ادامه داد: واژه این تابلوی نقاشی که بعدها به تیراژ زیاد در جهان منتشر شد مرا هم تحت تاثیر قرار داد.
او اظهار کرد: یکی دیگر از کارهای آن دوران خانم ایران درودی که به یاد دارم تابلوی گلهای انفجار او بود که در سال ۵٣ خلق شده بود. اما آشنایی حضوری من با ایران درودی از طریق دوستم از حدود ١٠ سال پیش شروع شد. زمانی که خانم ایران درودی آپارتمانشان را در پاریس فروخته بودند، و به ایران برگشته بودند که تا با کمک شهرداری موزه ای بسازند و در ضمن بیش از ١٩٠ تابلوی خود را به مردم ایران هدیه کردند تا آن را در موزه فعال بین المللی در تهران از خود به یادگار بگذارند. من شاهد بودم که تأخیر در این امر موجب مشکلات عدیده ایشان تا هنگام مرگ بوده است.
او خاطرنشان کرد: ایشان در ملاقاتهای اولیه جلد از کتاب خود «در فاصله دو نقطه» را به من هدیه کردند. حیرت من در توانایی و زبردستی ایشان برای خاطرهنویسی به شرححال نویسی بود. در این کتاب فهمیدم او در پیگیری سبک نقاشی سبملیک و سورئال خود در جست و جوی مفهومی عرفانی و ایرانی با فرهنگ و هویت خود بود. در نقاشی های او طیف رنگ ها در مکانهای اساطیری دیده میشود.
عبدالرحمن نجل رحیم ادامه داد: خانم ایران درودی در اواخر سالهای دهه چهل و اوایل پنجاه با شاملو آشنا شد. شاملو برای مقدمه چاپ مجموعه نقاشیهای ایران خانم درودی در سال ١٣۵١ شعری سرود که در این شعر از او میخواهد آزادی را تصویر کند؛ کاری که واژهها از پس آن برنیامدند. البته شاملو میدانست ایران درودی در کارهای نقاشی خود چندان مستقیم درگیر مسائل اجتماعی و سیاسی نمی شود؛ چون به نظر میرسید تصور ایران درودی از آزادی مفهومی انتزاعی و ذهنیتر باشد.
او ادامه داد: اما در کارهای ایران درودی از نور به عشقی تجریدی میتوان سراغ گرفت که به طرز مهربانانه و مادرانهای از سرزمینی میگوید که به آن عشق می ورزد. او میخواست شیرزنی ایرانی چون مادربزرگش باشد، از کویر، خرابههای تاریخی، از یخبندان، از گلهای روییده در تا کجاآباد، از نوری که امید عشق با خود میآورد و اینها فضای تابلوهایش را میسازد. او دنیایی پرابهام اما در امید را به ما پیشنهاد میکند. او شبها نقاشی میکرد، در بازیافت توهمات و در رویاهای خود برای خلق دنیای وهم آلود بهره میجست. او باور داشت که آنها از جهانی ماورایی میآیند تا چشم دل او را روشن کنند. پرواضح است که جهان اساطیری فراواقعی ایران درودی با جهان مردانه نقاشی سورئالیستی اساطیری با زره و کلاهخودهای علی اکبر صادقی که او نیز از زندگی و عشق به طرزی حماسی میگوید کاملا متفاوت است. مقاومت در عین ملاطفت ایران درودی در نقاشیهایش بارقهای زنانه، باشکوه از امید برای زندگی در رسیدن به آزادی هر چند فردی و ذهنی ایهام، هرچند در پرده ابهام میآفریند.
عبدالرحمن نجل رحیم گفت: بعدها از روی پرونده بیمارستانی فهمیدم نام شناسنامه ای او ایراندخت درودی است اما او با بلند پروازیهای خود می خواست فقط دخت ایران نباشد.
او با اشاره به آرزوی تحقق نیافته ایران درودی برای راهاندازی موزهاش در زمان حیات، تصریح کرد: او را ناملایمات آخر زندگی و درگیری با موانع واقعی خشن پیش رو در مقابل اجرای آرزوهایش افسرده کرد اما او چنان دندان به هم میسایید و سرسختانه بر خواستههای خود پافشاری میکرد که مثالزدنی بود.
نجل رحیم با یادآوری هفتههای آخر زندگی ایران درودی، خاطرنشان کرد: ایران درودی را پس از بهبود اولیه از ابتلاء به کرونا در شهریور ماه، در مهرماه در حالت نیمه اغما به بیمارستان ایرانمهر منتقل کردند. با درمان های اولیه از اغما خارج به اما به شدت دچار هذیان و توهم بود. او که بیست و چند بار عمل جراحی شده بود حاضر به کوچک ترین اقدام تهاجمی برای جراحی نبود. در این شرایط سخت بود که در حالت توهمی بین خواب و بیداری که دیگر برای او تشخیص دوست از دشمن میسر نبود اما این حالات زودگذر بود. روز ٢٧ مهرماه سال ١۴٠٠ قبل از ترخیص از بیمارستان ایرانمهر گفت که از مرگ نمیترسد و بعد گفت میدانم بیش از دو هفته طول نمیکشد. یک هفته نشد که مجددا در حالت نیمه اغما بستری شد. چون تست کرونای دوباره او مثبت شد مجددا به بیمارستان دی منتقل شد و آنچنان که حدس زده بود تقریبا پس از دو هفته از آخرین ملاقات هوشیارانه ما از دنیا رفت. یاد این شیرزن هنرمند که در کارهای خود تا آخرین لحظه برای تاباندن نوری از عشق زندگی را مبارزه کرد، گرامی باد.
پس از این سخنان، علی اسدی نیز دقایقی سخنرانی کرد و گفت: ایران درودی چیزی را پیدا کرده بود که همنسلهای من مدتیست گمش کردند. اکسیر امید و رمز ارزی به نام رویا؛ او از این دست رمز ارزهای زندگی پساندازهای دیگری هم داشت. ماندلا می گوید «برای اینکه بزرگ باشی باید در کنار مردم قرار بگیری و نه بالاتر از آن ها» و خانم درودی مصداق بارزی برای این سخن بود. مشی ایشان، سلوک ایشان و رفتار ایشان جلوه یک زن نجیب زاده هنرمند ایرانی بود و بسیار فاصله داشت با یک سلبریتی دور از دسترس فخر فروش و هنر فروش.
او ادامه داد: در خانه او به روی همه باز بود رفت و آمد داشت و بسیار برای دیدن دیگران مشتاق بود و می گفت کسانی را که حتی به نام نمیشناسم هموطن عزیز خودم صدا می زنم برای اینکه الفت ایجاد کرده باشم بین خودم و او.
اسدی گفت: او چهها به ما داد و ما به او چه ها دادیم؟ یونسکو در سال ٢٠٠٣ کنوانسیونی را به عنوان پاسداشت میراث فرهنگی ناملموس ارایه کرد که در آن بر حفظ گنجینههای بشری و سرمایه های انسانی در هر جای این جهان پهناور تاکید کرد و توصیه کرد با پاسداشت این گنجینه ها زیست بشر راحت تر خواهد بود. ما با یادمان این عزیزان مطلوب تر زندگی میکنیم و خانم درودی بی گمان از شیرازه بندان دفتر هنر مدرن ایران بود و نگارخانه عمرش پر بود از نقش و نقاشی های قیمتی و ماندگار. او در دیگر زمینهها نیز بر افراد شاخص همعصر خود و بر زنان و مردان پسین خود تأثیر گذاشته بود. درباره او گفتن دشوار است و به قول خواجه بیهق «در گفتن آسان و به سان پالوده خوردن نیست حتی در گفتار، چه رسد به عمل» پس اجازه می خواهم برای گفتن درباره او از سخنش وام و مدد بگیرم. او می گفت من اگر اسمم شعله یا پروانه بود طور دیگر زندگی میکردم اما وقتی نامم ایران شد گویی یک مسئولیت بزرگ بر گرده من نهاده شد که اجازه نداشتم توقف کنم. اجازه نداشتم توقف کنم برای اعتلای نام ایران. صبحگاهان سینه برخورشید، شامگاهان چشم بر اختر جویباری بودن و هرگز نایستادن با بلندی ها و پستی ها درافتادن.
اسدی ادامه داد: از همان زمان که به مجلات معتبر دنیا گفت به جای دستمزد چاپ آثارم با تیتر درشت بر بالای صفحه بنویسید «بشریت تمدن را به ملت ایران بدهکار است» دیگر همه آثارش را برای مردم ایران نگاه داشت. او شکوه این تمدن را در پاسداشت زبان پارسی می دید و می گفت ارزش زبان پارسی از تمام جواهرات سلطنتی تاریخ ما بالاتر است. بنابراین با اینکه سال ها در فرنگ زندگی کرده بود از به کارگیری کلمه ای به فرنگی استنکاف می کرد و قرابتی با آن نداشت. او هرگز در عمر خود دچار رخوت نشد و همواره تازه بود. با وجود سن و سال ارتباطش با جوانان گسسته نشد. در سال های کرونا با قطع ارتباط با حضور فعال در شبکه های اجتماعی به شکل مطلوبی میان علاقه مندان به خصوص جوانان مطرح شد، از همین رو دختران و پسران نسل زد و الفا به تعبیر ما دهه هفتادی ها و هشتادی ها گفته های او را به اشتراک می گذاشتند و مشق می کردند.
او ادامه داد: اما ما در مقابل او چه کردیم؟ معمولا رسم است برای قدرشناسی از هر بزرگی خواستههای او را تمکین و به حرفهایش گوش کنند، کمترین کار این است که به پاس همه خدماتی که او عرضه کرده توجه شود به اینکه او چه می خواهد. از سالها پیش تا واپسین روزهای زندگی به دنبال آرشیو یک برنامه بود که در تلویزیون و در دهه ۴٠ کار کرده بود و در آرشیو صدا و سیما پیدا میشد. بارها از طرق مختلف پیگیر بودند تا آثارشان را دریافت کنند؛ یک کپی ساده بود اما ما از او دریغ کردیم. این دریغ اول بود.
او گفت: دریغ دوم را خواهم گفت. یک بار که خدمتشان بودم به ناگهان گریستند و به پهنای صورت اشک می ریختند، متعجب شدم و علت را پرسیدم، گفت به همه وصیت کردم که دوست دارم بعد از مرگم در جوار فردوسی خاکم کنید. من از تبار خراسانم و ایرانی زاده ام. ده ها قرابت دارم با فردوسی اما نگرانم این خواسته ساده هم از من دریغ شود و ما از او دریغ کردیم.
اسدی ادامه داد: و در نهایت دریغ سومی که من به خاطر می آورم این است که او بیش از نیم قرن هیچ اثری را نفروخت، تمام آثارش را با اشتیاق به مردم ایران اهدا کرد و با مشقت تمام آواری را هم که در جوانی فروخته بود پیدا میکرد تا بخرد و به موزه ای که مدنظرش بود اهدا کند؛ موزهای برای مردم ایران که به یادگار بماند. او ۵٠ سال تمام شبانهروز به دنبالش بود و چه وعدهها که در این باره به او داده نشد و تا آخرین ساعات عمر پربهایش چشم به راه ماند.
در ادامه مراسم شب ایران درودی، صدای این هنرمند فقید پخش شد که قسمتی از کتاب «در فاصله دو نقطه» را میخواند.
در بخش پایانی مراسم طاها بهبهانی سخنرانی کرد. او صحبتهایش را با این بیت آغاز کرد، «ای که تدبیر جهان در دست توست / خوش بگردان این جهان و حال ما» و سپس خاطرهای تعریف کرد از نخستین آشنایی با ایران درودی؛ «دوستی من با خانم نور و بلور به سال ١٣۵١ باز میگردد. لازم است که سیر هنر ایران را بدانید که ما در این نیم قرن چه کشیدیم. برای اولین بار در نمایشگاه بین المللی تهران قرار شد ٣٠ نقاش آثار خود را به نمایش بگذارند. طبق معمول که خوش استقبالی می شود و بد بدرقه، ما را به این نمایشگاه دعوت کردند. اولین باری بود که ما همه کارهای خود را فروختیم و بسیار خوشحال بودیم. اولین کسی هم که کار خود را فروخت ایران درودی بود. این خوشحالی موجب شد که سرگرم صحبت شدیم و یک مرتبه دیدیم ساعت ١٠ شب است و مسئولین نمایشگاه رفتند. درنهایت ما ماندیم در بیابانی اطرافمان که سگ ها زوزه می کشیدند و کسی هم مسئول نبود که ما را به منزل برساند. در نهایت خانم درودی گفت امشب همه بیایید برویم خانه ما. همه رفتیم خانه خانم درودی و شوهر نازنین، خوشرو و خوش بیانش برای همه شام درست کرد و شب بسیار پرشکوهی بود؛ چرا که آن زمان سه گالری آماتوری در تهران بود و این اولین بار بود که در تهران این اتفاق افتاده بود و ما توانسته بودیم کار خود را بفروشیم.
او ادامه داد: ایران درودی بعد از شام گفت امشب انگار یکسری ها تکانی خوردند و کار خریدند. بعد هم به شوخی گفت، من از شما مردترم چون همه شما امشب دل آن را نداشتید که بگویید همه شما میآیید خانه ما اما من به شما گفتم همه شما بیایید خانه ما.
بهبهانی ادامه داد: دوستی ما از آنجا شروع شد. من با یک بانویی سرسخت، لجباز، لجوج و خشن دوست شدم. از بچگی پدر و مادرم به من یاد داده بودند خشونت نداشته باشم حتی یکی به من ظلم کرد من عفو کنم و من با این فرهنگ ناقص بزرگ شدم و حالا در سن هفتاد و اندی سال گاهی خواب می بینم که زدم در گوش کسی. اما خانم ایران درودی خشن و خشمگین بود و اگر کسی خطا می کرد و حقش را ضایع می کرد تا پوستش را نمی کند رها نمیکرد. یادم است در آن زمان یک دلال کارش را فروخته بود و حقه بازی شده بود و ایشان را افسرده کرده بود. من با دوست نازنیم اکبر عالمی تصمیم گرفتیم برای ایشان بزرگداشتی در موزه هنرهای معاصر برگزار کنیم. چند ماه تقلا کردیم تا بعضی مشکلات را حل کنیم. آن نمایشگاه با تعداد زیادی آثار که شگفت انگیز بود برگزار شد و همه چیز آماده شد. چند ساعتی به افتتاحیه مانده بود که اکبر عالمی با من تماس گرفت و گفت یک نفر را گفتند بیاد که خانم درودی گفته اگر او پایش را در نمایشگاه بگذارد من لهش میکنم. بلافاصله خانم درودی به من زنگ زد و گفت طاها اگر او آنجا بیاید من پشت میکروفون هر چه دلم بخواهد به او می گویم. آن موقع من به رییس موزه زنگ زدم و گفتم اوضاع بد است و این زن اینکار را می کند، تو برای حفظ آبروی موزه هم شده این بابا را رد کن که نیاید. آخر هم همینگونه شد.
او ادامه داد: ایران درودی خروشان بود و خشمش مانند طوفان بود، چرا که خشم فروخورده نداشت ما را تربیت کرده بودند که خشم خود را بخوریم و برای این است که گاهی وقتها خواب میبینیم که زدیم در گوش این یا آن. او زن شجاعی بود که زبان تندی داشت. ایشان هرجا که میرفت به من میگفت باید یاد بگیرند در مقابل زن ایرانی سر تعظیم فرود بیاورند. به او گفتم این نیاز به فرهنگی دارد که رویش کار شود و او گفت فرهنگش منم.
او ادامه داد: من فکر میکنم امشب ایران درودی اینجاست. بیایید به احترام اوهمه بلند شویم و دست بزنیم و بگذاریم صدای کف زدن ما را بشنود.
پس از این اظهارات تمام جمعیت سالن، ایران درودی را تشویق کردند.
پس از پایان تشویق حضار، بهبهانی ادامه داد: تمام عشق او این بود که ٢٧٠ تابلوی خود را به ملت ایران ببخشد. او به من زنگ زد و گفت همه چیز درست شد، زمین را دادم، مراسم نیز برپا می شود. غافل از اینکه زمین مجهولی بود که چادری نمایشی هم زده بودند. فکر کنید این بانو آپارتمانش را در پاریس فروخت و پولش را آورد ایران که این موزه ساخته شود.
او ادامه داد: ایران درودی همیشه به من میگفت صبح که بیدار میشوم، همش به خودم میگویم حالم خوب است و بسیار امید دارم. حالا که به تو زنگ زدم یک کاری نکن امیدم را از دست بدهم، حتی اگر یک خبری داری که کار موزه درست نمی شود امروز به من نگو و بگذار تا شب حالم خوب باشد. وقتی نقشه موزه را مطالعه میکنید، می بینید برای جوان ها پیشبینی شده، نمایشگاه برگزار شود، کتابخانه داشته باشد و ... او این ها را برای خود نمیخواست. مگر نمیتوانست ٢٧٠ تابلوی خود را بفروشد؟
طاها بهبهانی در ادامه با اشاره به پروژه ناتمام موزه ایران درودی، تصریح کرد: با راهاندازی نشدن موزه، از این بانوی نور و بلور، امید را گرفتند. او میتوانست بماند شاید تا ١٠٠ سال چون عاشق هنر بود. کسی که عاشق هنر باشد عمرش طولانی میشود.
وی گفت: امشب همه شما برای این بانوی بزرگ تشریف آوردید. او به گردن همه حق دارد. او با زبان تیزش بسیاری خطاها و اشتباهات را گوشزد کرد. او راهگشا بود برای نسل جوانی که امروز نقاشی می کند. او بسیار حرف ها را زد بهتر از همه ما میتوانست درباره خودش صحبت کند. اگر امشب بود از همه ما بهتر صحبت می کرد.
ارسال نظر